امروز امتحانم بر عکس دیروز خوب بود دیروزیرو خراب کردم. استاد خدا کنه نمره بده. بهم سر جلسه گفت که معرفی به استاد بگیرم. بعد امتحان اومدم خوابگاه ناهار ماکارانی داشتیم خوردم بعد تا 5:30 خوابیدم خواب بابارو دیدم بیدار شدم. خیلی دلم گرفت. به دامادم زنگ زدم صحبت کردم.بعد با دوستم نمیتونستم اصلا جلو خودمو بگیرم دوست دارم یه بار سیر گریه کنم.
دلم این روزا خیلی هوای بابارو میکنه. باور نکردم هنوز رفتنشو. یاد تمام حضورش توی خونه میوفتم دلم بیشتر بی قرارش میشه. تازه بقیه بچه هایی که بابا نداشتنو درک میکنم.
این روزا واسه ما هم میگذره و عادی میشه.اما به اونی که این روزا نیاز داشتیو تنهات گذاشت چی باید گفت؟
خدای ما آدما بزرگه خودش همه چیو حل میکنه نمیذاره سخت بگذره. دیگه دارم فراموش میکنم اما امیدوارم فقط اون روز برسه اگه واقعا خدا هوامو داره.روز منم برسه.
نظرات شما عزیزان:
|